آناهيتاي مامان و بابا

روز برفي

خدايا شكرت بخاطر روز زيبايي برفي امروزمون. امروز تصميم داشتم مرخصي بگيرم و روز برفي رو با تو باشم دختركم. ولي وقتي بيدار شدي گفتي مي خواهي بري مهد كودك. حتي با خاله مهدت هم صحبت کردی تا مطمئن شي مهدكودك بازه. اين روزا پروژه هاي مهدتون خيلي زياد شده و شما هر روز يه كار جديد انجام ميدين. براي همين نمي خواي لحظه ايش و از دست بدي. من هم به تصميمت احترام گذاشتم و بعد گرفتن چند تا عكس خوشكل با هم راهي مهد شديم. كوچولوي دوست داشتني من، اميدوارم هر روزت زيبا و پر از شادي و هيجان باشه درست مثل لحظه اي كه شاهد باريدن برف و نشستن اون روي زمين بودی.   ...
29 دی 1393

يلدايي كه گذشت

يلداي زيباي امسال هم گذشت و من اينترنت نداشتم تا برات ثبتش كنم و تازه عكس هاي جشنتون توي مهد كودك به دستم رسيده. عكسا داغ داغن به داغي يلداي زيبايي كه با خاله آرزو و عمو سامان و امير علي و امير محمد گذرونديم نازنين.     ...
22 دی 1393

دختر خلاق من

از روي پازلي كه درست كرده بودي و روش اعداد 1 تا 9 نوشته شده بود خط اول و نوشتي. من و بابايي همرات شادي كرديم و كلي تشويقت كرديم و بابايي بهت سرمشق داد. بعد گفتي مي خوام نت هاي بلزم و بنويسم و شروع كردي به نوشتن. همه رو به خوبي بلدي. مي نوشتي و اسماشون و مي گفتي. از چپ به راست :مي، ر، دو، فا، سل، لا، سي. عاشق نوشتن لا و سي ات هستم عزيز دلم. بعد من برات درستش و نوشتم و تو هم پشت سر من ادامه دادي. پيش به سوي موفقيت و پيشرفت كوچولوي دوست داشتني من دو تا دايره كشيدم و گفتم : دخترم دايره سمت چپ و صورت يه آدم بكش و تو هم گفتي : نه مي خوام آدم برفيش كنم. اونوقت يه آدم برفي چپه كشيدي. قربون دستاي كوچولوي نازت مادر. سناري...
22 دی 1393

خدا

آناهيتا : مامان، خدا خيلي مهربونه؟ مامان : بله عزيزم. خيلي خيلي مهربونه. آناهيتا : مامان، خدا چشم داره؟ مامان : آره عزيزم و همه ما رو مي بينه. بايد اطلاعاتم و در اين زمينه بيشتر كنم كه اينجور مواقع بدون من من كردن جواب زيبايي برات داشته باشم.
20 دی 1393

اين روزها

اين روزها خيلي مي نويسي. يه برگه برمي داري و ريز ريز مي نويسي. بعضي وقتا از توي نوشته هات مي تونم اعداد و حروفي رو كه آشنايي ببينم. توي اتاقت بودي و مشغول نوشتن. با هيجان زيادي صدام كردي كه بيام پيشت. دفترت و نشونم دادي و گفتي : مامان ببين چي نوشتم. حرف E رو نوشته بودي و بعد گفتي : مثل اونيه كه روي بلزمه. گفتم : چيه؟ گفتي : نت "مي". منم همرات خوشحالي كردم و هزار بار بهت آفرين گفتم عزيز دلم. بعد هم G رو نوشته بودي و گفتي : ببين نت "سل" رو هم نوشتم. باز هم خوشحالي من و تو به اوج رسيد. اين روزها من و تو خيلي با هم كارت بازي مي كنيم و جفتمون براي اينكه اون يكي رو ببره حسابي تلاش مي كنه. قيافه تو ديدنيه وقتي من و...
14 دی 1393

رصد ماه

توي جشنواره كامپيوتر كرمان يه تلسكوپ توي محوطه گذاشته بودن تا بازديدكنندگان بتونن ماه و رصد كنن. من و تو هم توي صف ايستاديم و قبلش برات توضيح دادم كه اين دستگاه تلسكوپه و تو مي توني ماه و ستاره ها رو هم ببيني. نوبتمون كه شد. بغلت كردم و تو داخل لنز تلسكوپ نگاه كردي. يه خرده كه گذشت گفتم : ماه و ديدي دخترم؟ چيزي نگفتي. نگات كردم ديديم چشات و بستي. گفتم : بايد چشم راستت و باز كني و نگاه كني و تو اين كار و انجام دادي و با هيجان زيادي گفتي : ديدمش. وقتي اومدي پايين گفتم : چطوري بود؟ گفتي : بامزه بود. روش نقطه نقطه بود. منم همراه تو كيف كردم و لذت بردم. خوشحالم برات عزيزم كه چنين تجربه اي رو كسب كردي. دوست دارم به اندازه فاصله اينجا تا ماه نقط...
13 دی 1393
1